جدول جو
جدول جو

معنی مرهم کش - جستجوی لغت در جدول جو

مرهم کش
(مَ هََ کَ)
کفچه نول
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرمه کش
تصویر سرمه کش
کسی که سرمه به چشم بکشد، میلۀ باریکی که با آن سرمه به چشم می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اره کش
تصویر اره کش
کسی که پیشه اش بریدن چوب، تخته یا تنۀ درخت با اره است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردم کش
تصویر مردم کش
آدم کش، قاتل، خون ریز
فرهنگ فارسی عمید
(دُ رَرْ)
مهره کشنده. آن که کاغذ و قماش را به مهره جلا دهد. (آنندراج) :
مهره کش رشتۀ باریک عقل
روشنی دیدۀ تاریک عقل.
نظامی (مخزن الاسرار ص 2).
از او مهره کش چون نباشد بتنگ
که چون کاغذش کرده در زیر سنگ.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
همان ماه کاشغر است که ماه سیام باشد و کش شهری است مشهور به شهر سبز و کوه سیام در نواحی آن شهر است. (برهان) (آنندراج) :
تارخ او غیرت خورشید و رشک ماه شد
ماه گردون همچو ماه کش نهان در چاه شد.
ابوالخطیر.
و رجوع به ماه سیام و ماه مقنع شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ دَ / دِ)
نویسنده و محرر. (آنندراج). نشان کننده حروف و علامات و رسم کننده خطوط. (ناظم الاطباء) :
بسوی کاتب اعمال بانگ برزد و گفت
که ای رقم کش کردار خوب و زشت عباد.
عرفی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب رقم طراز و رقم کار ذیل رقم شود، محوکننده و حک کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کرم کشنده. کشندۀ کرم. قاتل الدود. قاتل الدیدان. هر یک از داروها که کرم روده کشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
که چیزها به اره قطع کند. مباشر ارّه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ کُ)
دهی از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از قنات و محصول آن حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ کُ)
آدم کشی. قتل. جنایت. جلادی. کشتار. عمل مردم کش. رجوع به مردم کش شود:
به مردم کشی اژدها پیکرم
نه مردم کشم بلکه مردم خورم.
نظامی.
به هر سو بدان آهن مردکش
به مردم کشی دست می کرد خوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ وَ)
شبیه به مردم. مردم وار:
به صورت کسانی که مردم وشند
چو صورت همان به که دم در کشند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا تَ / تِ)
مرهم نهنده. آنکه بر جراحت مرهم نهد. (آنندراج) :
درشتی و نرمی به هم در به است
چو رگزن که جراح و مرهم نه است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ / مِ کَ / کِ)
شفشاهنج. شفشاهنگ. رجوع بدین لغات شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
کشندۀ مردم. آدمکش. قاتل. جلاد. میرغضب:
ز پرده به گیسو بریدش کشان
گرفتار در دست مردم کشان.
فردوسی.
ز نیکی جدا مانده ام زین نشان
گرفتار در دست مردم کشان.
فردوسی.
همی بود گرسیوز بد نشان
ز بیهودگی یار مردم کشان.
فردوسی.
ز مردم کشی ترس باشد بسی
زمردم خوری چون نترسد کسی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
مزه کشنده. متلذذ. (آنندراج). چشنده:
همچو طفل گرسنه پیر خرد
مزه کش از سر بنان من است.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اره کش
تصویر اره کش
اره کشنده آن که با اره چیزها را قطع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردم کشی
تصویر مردم کشی
عمل و شغل مردم کش جلادی میرغضبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده کش
تصویر مرده کش
کسی که شغلش بردن مردگان بگورستان است
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به چشمهای خود سرمه کشیده باشد، آنکه چشمان دیگران را سرمه کشد، روشن کننده چشم بینایی دهنده، شب تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه افراد آدمی را بکشد جلاد میرغضب: ز پرده بگیسو بریدش کشان بر روز بانان و مردم کشان. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهم کنش
تصویر برهم کنش
تاثیر متقابل، فعل و انفعال، تقابل
فرهنگ واژه فارسی سره
نسل کشی، آدم کشی، کشتار، قتل
متضاد: انسان دوستی، جلادی، میرغضبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وسیله ای برای لای روبی کف حمام های قدیمی و خزانه ای، در
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در کوهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
گذشته ی نزدیک، پریروزها
فرهنگ گویش مازندرانی
اره کش
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
اره کش
فرهنگ گویش مازندرانی